دیر یا زود باید گذاشت و گذشت |
سه شنبه 88 اسفند 4 , ساعت 10:7 صبح
سلام.در ابتدا شهادت امام حسن عسکری(ع) را به فرزندش امام زمان (عج) تسلیت می گویم .و از آن نظر که نمی گویم همه اما خیلی از این افرادی را که در اطرافمون میبینیم اونقدر مشغله دارند که دیگه وقتی برای شنیدن حرف ها و ناراحتی های دیگران ندارن و اگر هم با هزار التماس باهاشون بتونی صحبت کنی با هزار تا منت باید مواجه بشی و دیگه وقتی برای خوندن مطالب طولانی ندارند ومیرم سر اصل موضوع چند مدتیه باز چند تا سوال دارم اما باز نمی دونم چه جوری باید از خدا جواب بگیرم.خدایا آخه این انصافه .چرا چیزی را که دوست داریم به خاطر سید نبودن نمیتونیم بدست بیاریم؟حالا از این هم زیاد ناراحت نیستم آخه شاید خود حضرت زهرا(س) این بنده گنهکار را قابل ندید آخه خیلی وقت ها با گناهاش دل بچه اش امام زمان (عج) را سوزاند.اما آخه خدا این انصافه که وقتی بگی مادرم حضرت زهرا(س) بعد دیگران بیان بهت بگن شجره نامه سیدیت کجاست و تو جوابی نداشته باشی چون سید نیستی.بعد دلت را بیشتر بسوزونند که خودت در عالم زر انتخاب کردی که سید نباشی.خدایا واقعا همین جوریه؟خدایا من که گفتم از همه چیز میگذرم اما از این یکی نه.از این که حضرت زهرا(س) را مادرم صدا کنم.حالا اگر خود حضرت زهرا(س) به خاطر گنهکاریم و بد بودنم نمیخواد من مادر صداش کنم بهم بگه تا از ناراحتیش دق بکنم.من تا آخر عمرم باز میگم که ائمه مثل خانوادم هستند و حتی خیلی خیلی فراتر از آن حالا بقیه هر چی میخوان بگن اما خدا در آن دنیا تو باید بین دل شکسته من و اونها قضاوت کنی.شاید هم حق با اونهاست و من دارم ناحقی میکنم پس خودت آرومم کن تا زمانی که خودت میگی.
عید غدیر که می شد، خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند به یکی بگویند سید. البته کار که به همین جا ختم نمی شد. ایستاده بودیم بیرون چادر یک دفعه می دیدیم چند نفر دارند دنبال یکی از برادرها می دوند، هی می گویند «وایسا سیدعلی کاریت نداریم.» و او مرتب قسم می خورد که «من سید علی نیستم ولم کنید» تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدن آش و لاشش می کردند و بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و حتی گاهی لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن بیرون می آوردند. جالب اینکه به قدری جدی می گفتند «سید» که خود شخص هم بعد که ولش می کردند شک می کرد و می گفت: «راستی راستی نکند ما سید هستیم و خودمان خبر نداریم؟» گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: «قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر یک سکه 20 ریالی باشد» و او می آمد سکه را می داد و غر می زد که «عجب گیری افتادیم بابا ما به کی بگوییم که سید نیستیم.» بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 77 بازدید
بازدید دیروز: 94 بازدید
بازدید کل: 245700 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|